سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سایه تو

صفحه خانگی پارسی یار درباره

یادم باشد

... دلم پرواز می خواهد...
... دیگر کوله ام خالیست...

... دیگر صدای باران هم درمان نیست...
... باید بروم...
... جای من اینجا نیست...
... بروم آنجایی که باران از اوست...
... جایی فراسوی ابرها...
... آنجا که سنگها هم نفس می کشند...
 راهها به دو راهی ختم نمی شوند...
... و دستها تنها برای دستگیری دراز می شوند...
... و آغوشها تنها برای نوازش باز می شوند...
... آنجا که بوی یاس را به ارزش محبت می فروشند...
... و آنجا که مردمش می دانند... خط گندم یعنی ...
نیمی بردار و نیمی ببخش...
... آنجا که روح... جسم را نگه می دارد..
و آنجا که آبی نیست ...
آبی تر است...
... آنجا که دیگر نفس نیست...
... همه اش عشق است و عشق است و عشق...
... اما نه....
... هنوز قلم به دستانم چسبیده...
... انگار هنوز هم باران درمان است...
... رهگذر...دیگر چیزی از کوله ات باقی نمانده...
گویی پایان راهی...
... یادت باشد... در انتظار باران باشی... کفشهایت تشنه اند...
... یادم باشد... در انتظار آسمان بنشینم..
خاک همیشه خشک است...
... یادم باشد... در انتظار خورشید بنشینم...
ماه همیشه تاریک است...
... یادم باشد... در انتظار گندم بنشینم..
نان همیشه تلخ است...
... یادم باشد... در انتظار نگاه بنشینم..
زبان همیشه دروغ است...
... یادم باشد... در انتظار دوست بنشینم..
بی گانه همیشه خسته است...
... یادم باشد ... در انتظار او بنشینم..
و همیشه هست..
همیشه مهربان است...

منبع : www.eshghulaneha.blogfa.com

تونیستی...

    نظر

تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است

چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است

تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است طنین شعر نگاه تو در ترانه من

تو نیستی که ببینی چگونه می گردد نسیم روح تو در باغ بی جوانه من

تونیستی که ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست از تو می گویم

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار جواب می شنوم

تو نیستی که ببینی دل رمیده من به جز تو یاد همه چیز را رها کرده است

غروب های غریب در این رواق نیاز

پرنده ساکت و غمگین ستاره بیمار است

دو چشم خسته من در این امید عبث

دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است...

تو نیستی که ببینی !


باید گذشت و رفت ...

دوباره واژه سفر را در قاب تنهایی اتاق خاطراتم میخکوب می کنم

سرزمین خشک خاطره یخ زده و فرسوده شده

زندگیم بوی غربت و بی قراری گرفته

رفاقت ها پوچ و تو خالیست

وحال کوچ ، تبلور زندگیست

باید رفت و به اندازه تمام تنهایی ها

فریاد را در آغوش کشید

باید رفت و...


دلتنگی...

    نظر

مدت مدیدیست که تنها ترین ترانه من سروده

عاشقانه ای است که در خلوت برای غربت

نا تمام شبانه ام می خوانم و نا خواسته و

خلاصه وار تکرار می کنم  این همه

دلتنگی را، این همه ثانیه های اندوهبار

زندگی را که حتی  لحظه های سایه روشن

فردایم را نا دیده گرفتند بی آنکه جایی برای

احساس وآرزوهای بزرگ مانده باشد...

به راستی سهم قصه هایی که هرگز طعم

شیرین خوشبختی را برای یک بارنچشیده اند

این است که این گونه بی پناه، درگیر و دار

زندگی اسیر واژه های مبهم باشند و خسته

و غمگین در چالش روزها ، همچون پرنده ای

زخمی در چنگال میله های قفس ، تردید و

دلواپسی را معنا کنند...

به راستی قسمت و تقدیر این است که

خاموش و بی صدا مرگ تدریجی عشق را نظاره گر باشیم...


حقیقت دروغ!

در آغاز آفرینش یکروز دروغ و حقیقت رفتند کنار رودخانه ، دروغ گفت : بیا شنا کنیم و حقیقت ساده دل قبول کرد؛ اما تا لباس هایش را در آورد و در آب رفت ، دروغ لباس او را دزدید و رفت...  از آن به بعد حقیقت بیچاره عریان ماند و مردم دروغ را با لباس حقیقت دیدند...!!!


تو را ناگاه

دلم زخمی ترین زخم است اما آه کم دارد

برای یک نفس خالی شدن همراه کم دارد

هنوز ای شام دلتنگی خیالم در سحر جاریست

اگرچه آسمان شب فقط یک ماه کم دارد

تمام بغض هایم را نثار سینه خواهم کرد

اگر در همزبانی ها دل من چاه کم دارد

همیشه غرق در خود می شوم شاید نمی خواهم

نگاهم ناگهان گوید تو را ناگاه کم دارد

نگاهم می کنی اما همیشه مثل لبخندی

 که هر لحظه درنگی فرصتی کوتاه کم دارد


دچار باید بود

_ چرا دلت گرفته ، مثل آنکه تنهایی

_ چقدر هم تنها !

_ خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی

_ دچار یعنی

_ عاشق

_ و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد

_ چه فکر نازک غمناکی !

_ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است

وغم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست

_ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

ودست منبسط نور روی شانه آن هاست

_ نه ، وصل ممکن نیست

همیشه فاصله ای هست اگرچه منحنی آب بالش خوبی است

برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر

همیشه فاصله ای هست

دچار باید بود

وگرنه زمزمه ی حیرت میان دو حرف

حرام خواهد شد

وعشق

سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست

وعشق

صدای فاصله هاست

صدای فاصله هایی که

_ غرق ابهامند

_ نه، صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر

همیشه عاشق تنهاست

و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.