دچار باید بود
_ چرا دلت گرفته ، مثل آنکه تنهایی
_ چقدر هم تنها !
_ خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
_ دچار یعنی
_ عاشق
_ و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد
_ چه فکر نازک غمناکی !
_ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
وغم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست
_ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
ودست منبسط نور روی شانه آن هاست
_ نه ، وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست اگرچه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
وگرنه زمزمه ی حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد
وعشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست
وعشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که
_ غرق ابهامند
_ نه، صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.