سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سایه تو

صفحه خانگی پارسی یار درباره

بسم رب الشهدا

    نظر

 عاشقان رفتند مفهوم صفا کمرنگ شد     زندگی با عاشقی درحد رویا مانده است

 

 

می گویند قطعه ای از آسمان روی زمین است باد که می وزد شمیم عطر میزبانان را با تمام وجود احساس می کنی.در طلائیه چشمانت را که می بندی نسیمی که به صورتت می زند همه دلبستگی های دنیایی را از وجودت می زداید و احساس می کنی تویی و خدا،تویی و یک دنیا دل تنگی،یک دنیا حسرت برای دوری از خودت و یک دنیا غبطه برای دوریت از شهدای طلائیه وبه راستی شهدای طلائیه چه زیبا و دل نشین با تو سخن می گویند .

در فکه که قدم می گذاری در آن دشت وسیع عطش و گرما بیداد می کند . گرمای آفتاب را که روی سرت احساس می کنی آنقدر عطشناک است که حتی نمی توانی آن دشت را زیر بارش گلوله و انفجار تصور کنی. تپه های رملی و شنی نمی گذارند که قدم برداری و تو همانجا می نشینی،سر بر خاکی می گذاری که خون های عاشقان روی آن چکیده دلت می خواهد فریاد بزنی که شما کجا و ما کجا؟؟؟؟؟؟؟وخوشا به حالتان که عشق حقیقی را یافتید و جانتان را سرمایه و هدیه این عشق کردید.

فتح المبین و شهدای گمنامش مظلومیت را فریاد می زنند. کربلای هویزه کربلای دیگری است که مقتل و مدفن عاشقان یکی است،یادآور استقامت و سر سختی و شور جوانی یک جوان. به دو کوهه که می روی انگار شهید همت فاتح خیبر ، فاتح قلب و روح تو نیز می شود.

از کنار اروند بوی حسین را از آن سوی آبها حس می کنی و کربلایی می شوی وقتی به آب ها چشم می دوزی معنی اروند را در میابی «آب های خشن»روی آب آرام و زیر آن خروشان است فکر می کنی که چقدر شبیه توست ظاهرت آرام و درونت بیداد می کند فریاد می زند که خدایا چه مردانی بودند که در دل شب برای رسیدن به وعده تو به آب زدند وتو چه نیکو به یاریشان شتافتی . چقدر در این اروند حرف است و خاطره... وقتی اشک هایت به آب های اروند فرو می ریزد و گم می شود احساس می کنی خوشا به حال آن قطره اشک که در آب اروند به شهدا رسید اما خودت کجا گم و غرق شده ای؟

چه زیبا لاله های روییده از دل کویر فنا در راه وصال به معشوق را به رخ می کشند . خوشا به حالشان که ره صد ساله را یک شبه پیمودند و مرضی خدا شدند و به دیدار نهایت عشق شتافتند.

   ... چه زیبا گفته اند که شهیدان زنده اند و تو در آن سرزمین عشق با تمام وجود آنان را حس می کنی...


....

وقتی آدم یه گنج با ارزش معنوی داشته باشه دل کندن و رها شدن از اون گنج براش خیلی سخته .وقتی می فهمه باید اون گنج رو بسپره به یکی دیگه و از همه بدتر خودش بره ...

من یه گنج داشتم یه گنج خیلی ارزشمند یه سنگ درخشان که تلالوء درخشش معنویش خیلی چیزارو روشن می کرد . من خودخواه نبودم من نخواستم اون گنج مال من باشه من فقط می خواستم باشه . می دونستم اون گنج مال من نیست می دونستم باید بسپرمش به صاحبش و برم . اما نمی دونستم سپردن و دل کندن ازش تا این حد سخته حالا می فهمم که هر چقدر گنجت باارزش تر باشه دل کندن ازش سخت تره.

حالا می فهمم که نباید دل بست تا اینقدر سبک باشی که با پلک بر هم زدنی پرواز کنی چشماتو ببندی و سرتو بچرخونی و ادامه مسیرتو بدون گنجت بری درسته خاطره و یاد اون گنج وشیرینی داشتن اون همه ارزش همیشه در خاطرت هست اما زندگی در جریانه باید رفت... 


خداحافظ...

    نظر

تو این شب های تو در تو خداحافظ گل شب بو

هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو

نشد تا بغض چشمامو به خواب قصه بسپارم

از این فصل سکوت وشب غم بارونو بردارم

نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی

تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی

 

تو این رویای سر در گم خداحافظ گل گندم...

 


جهنم سرگردان

شب را نوشیده ام

و بر این شاخه های شکسته می گریم

مرا تنها گذار

ای چشم تبدار سرگردان

مرا با رنج بودن تنها گذار

مگذار خواب وجودم را پرپر کنم

مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم

و به دامن بی تاروپود رویاها بیاویزم

سپیدی های فریب

روی ستون های بی سایه رجز می خوانند

طلس شکسته خوابم را بنگر

بیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته

اورا بگو

تپش جهنمی مست!

او را بگو نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام

نوشیده ام که پیوسته بی آرامم

جهنم سرگردان

مرا تنها گذار.


مرگ رنگ

بندی گسسته است

خوابی شکسته است

رویای سرزمین

افسانه شکفتن گل های رنگ را

از یاد برده است

بی حرف باید از خم این ره عبور کرد

رنگی کنار این شب بی مرز مرده است...


غمی غمناک

شب سردی است و من افسرده

راه دوری است و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

می کنم تنها از جاده عبور

دور ماندند زمن آدم ها

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غم ها

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر سحر نزدیک است

هر دم این بانگ برآرم از دل

وای ، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم ؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل

غم من ، لیک غمی غمناک است