سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سایه تو

صفحه خانگی پارسی یار درباره

وقتی نیستی.......

 

وقتی نیستی.......

وقتی نیستی نه هست‌های ما چونان که بایدند،نه بایدها

مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می‌خوانم

عمری است لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می‌کنم

برای روز مبادا........

اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هرچه باشد،روزی شبیه دیروز،روزی شبیه فردا،

روزی درست مثل همین روزهای ماست.

اما کسی چه می‌داند،شاید امروز نیز روز مبادا باشد.

وقتی نیستی،نه هست‌های ما چونان که بایدند،نه بایدها

هر روز بی تاب، روز مباداست.

آیینه‌ها در چشم ما چه جاذبه‌ای دارند...

آیینه‌ها که دعوت دیدارند.......

دیدارهای کوتاه از پشت هفت دیوار ....

دیوارهای صاف،دیوارهای شیشه‌ای شفاف،

دیوارهای تو،دیوارهای من،دیوارهای فاصله بسیارند.

آه.......دیوارهای تو همه آیینه‌اند،

آیینه‌های من همه دیوارند.  


نشانی

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را برای تو می‌نویسم:

 

در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت

 

 را پیدا کن،وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو! کلبه‌ی غریبی‌ام را

 

 پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام، در کلبه

 

 را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی

 

 دید با بغضی کویری که غرق انتظار است، پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام.......... 

 

  


پیام...

نمی دانم چه می خواهم...

         از این دوار سر گردان

        از این آونگ رقصان معلق در فضای گود بی پایان

       از این تابنده ی سوزان

       از این فانوس زیبای شب آرام و مهتابی

      از این بی انتها هستی

دلم بسیار بی تاب است

دلم عاشق به دنیا آمد و هر روز عاشق تر از پیش است

دلم  لبریز از عشق است

              ولی افسوس ناپیداست

                         آن معشوق بی پروا

نمی دانم کجا یابم

         نشان از یار، از آن دلدار

        از آن مهمان رویاهای بی پایان

نمی یابم نشانش را

نمی دانم کدامین سو باید جست

             این عاشق کش غدار

دلم در انتظار یار نا آرام است

دلم مشتاق اندوه است

دلم مشتاق اندوه فراق یار

ولی کو یار...

         آن موجود شور انگیز

 

دلم تنهاست

          تنهاتر ز هر جنبنده ای در خاک


همیشه زنده ای

    نظر

گویی

خورشید گرمای خود را از دست داده است

و گل های سرخ عطری ندارند

و ستارگان دیگر نمی خوانند

آن گاه که چشم می گشایم و می بینم

 تو نیستی اما در قلبمان همیشه زنده ای

25 تیر بود از تلخ ترین روزهای زندگیم که مادر بزرگ چون گلم را از دست دادم او را که همیشه نگرانم بود وهمیشه نگاهش برایم قوت قلب روحش شاد


به اندازه تمام دنیا...

امشب به اندازه ی تمام غصه های عالم دوریت روی قلبم سنگینی می کند،
اشک هایم سرازیر شدند ، بس که زل زدم به لحظه های بی فروغ نیامدنت
ضربان قلبم تکراریترین آوازیست که کورسویی از امید مداومتش می بخشد ،
امشب این دست های پر اضطرابم آغوشی می شوند
برای دلتنگی ها و خستگی ها و غربت ها و آنچه می ماند ،
در میانش یک بغل دلشکستگی و یک دنیا حسرت ...


دلتنگی

باز هم غربت دل
یاد تصویر تو کرد

در شب غمزده ام
باز هم چشم ترم

خواب تعبیر تو کرد

من به تنهایی ماه
من به ظلمت کده این همه اسرار سکوت

من به یک پنجره می اندیشم


گلایه

   توهم بامن نمی مانی برو بگذار برگردم

   دلم می خواست می شد با نگاهت قهر می کردم

   برایت می نویسم آسمان ابریست دلتنگم و من چندی است دارم با خودم با عشق می جنگم

   اگر می شد برایت می نوشتم روزهایم را،سهم چشم هایم را،سکوتم را ،صدایم را

   اگر می شد برای دیدینت دل دل نمی کردم

   اگر می شد که افسار دلم را ول نمی کردم

   دلم را می نشانم جای یک دلتنگی ساده

   کنار اتفاقی که شبی ناخوانده افتاده

   همیشه بت پرستم بت پرستی سخت وابسته

   خدایش را رهاکرده به چشمان تو دل بسته

   تو هم حرفی بزن چیزی بگو هر چند تکراری

   بگو آیا هنوزم مثل سابق دوستم داری؟

   خودم می دانم از چشمانت افتادم ولی این بار

   بیاوخنده هایم را به زیردستو پا بردار