سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سایه تو

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دیگر نمی دانم

من در تقابل فراموشی و هاله ی کمرنگی از یاد تو سرگردانم

و در این گرداب ، از تو با خویش سخن می گویم ؛

از تو که حضورت ،

هاشوری نقره ای بر صفحه ی تاریک زندگیم بود ،

که امروز از آن جز نقطه ای سیاه

 و خطی بی نور و دور افتاده چیزی نمی بینم .

 

من در مجهولی راز آلود غوطه ورم

و در فردایی نا معلوم سر در گم !

پای امیدم دگر آبله بسته و قلبم را نای تپیدن نیست !

بی تو جز سکوت حرفی ندارم

سکوتی که انعکاس حرف دلم شد اما در گلو پژمرد

و تو نیامدی !

 

من بی تو روزهایم را

و لحظه هایم را به روزگار مفت فروختم

فقط در ازای خاطره ای ماندگار از تو !

غافل از اینکه

روزگار هم بر سرم کلاه گذاشت و رفت !

 

دیگر هیچ ندارم تا برای با تو بودن فدا کنم ...

من خود را در تو جا گذاشته ام ،

تو راه من بودی ، مقصد موعود من !

 

ولیکن بی تو امروز

به چاهی افتادم بس تاریک و ژرف !

که از آن راهی به مقصد موعودم نیست !

 

بعد از تو نه راه را می خواهم و نه چاه را .

دیگر چه فرق دارد سفید و سیاه !؟

 

همان بهتر که در شب تار زندیگم ،

به نور مطلق دوری _ که تو باشی _ زل بزنم

و تصور کنم که دستم به تو می رسد !

و به آن لذت مجازی چسبناک دلخوش باشم !

 

دیگر چه فرق می کند

پر سیاه کلاغ با حریر نازک شب ،

وقتی هر دو یکرنگ اند !