تقصیرمن نیست...
از من نپرس که چرا تو خورشید شدی و من سایه
اگر عمق فاصله ها زیاد است و دست های تو دور ، تقصیر من نیست...
از من نپرس که چرا همیشه آخر کوچه های پرسه و ترانه،
من میمانم و یک جفت نگاه خسته...
از من نپرس که چرا از این همه حرفهای نگفتنی لبریزم...
بیهوده لجام تقصیر را گردن تقدیر نینداز
اگر من اینجا بین حصار غربت و دوری ماندم...
نه تقصیر من است و نه تقدیر...